امروز برای اولین بار خانم پرستار مهربانی اومده تا با برنا بازی کنه و من کمی استراحت و تفریح کنم در کنارشون.

بخصوص از دیشب دیگه تو پوست خودم نمی گنجم. انگار که اولین باریه بعد از این یک و نیم سال که حس می کنم وجود دارم. یه فرصتی پیدا شده تا لحظه ای به خودم فکر کنم. اگرچه امروز ساعات زیادی رو از روز صرف کارهای خونه کردم، ولی بسیار خوشحالم. صبح که پسرم رفت پارک بازی کنه، من هم رفتم پیاده روی و چقدر بهم حال داد. حالا می خوام که کوکی هم برای اولین بار درست کنم. خلاصه حس عجیبیه! انگار برای اولین بار وجود دارم و حق دارم با خیال راحت کاری که خودم خوشم میاد انجام بدم. ذهنم می تونه لحظاتی به این فکر کنه که الان چی می خوام.

البته چون هنوز به شرایط جدید مسلط نشدم، همش مغزم نگرانه که الان سریع اینکارو بکنم چون احتمالن پسرم صدام می کنه و کارم قطع می شه. الان برنا چی احتیاج داره. ولی حس آزادیش خیلی حس قشنگیه.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پاکنویس گلبن سبز فاخته پرواز مرجع تورنمنت های بازی های آنلاین من و روزام ... گلد ادیوس همه چیز درباره املاک و مستغلات Justin